جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

برای امروز


باید پسر میدشم 

اما دختر شدم که تو را آرزو کنم .  

هی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم 





 

 

سالها پیش  10 مهر دخترک  اومد به این دنیا 

قبل به دنیا اومدنش خیلی منتظرش بودن . حتی  برای همین انتظار  چیزی شبیه نذر یا قول و قرار اسم یه خانم سید که خیلی زیبا بوده و با سواد و نسبتی هم با دخترک داره رو میزارن تو شناسنامه دخترک. همه برای این دخترک تصمیم گیری می کنن . اسم اصلی اش رو هم زن عموش میزاره . نمی دونم لطف زن عمو ها کی به پایان میرسه . اه . 

یکی دیگه از این نذرها این بود که به یه سن که رسید چادری رو که با آب زمزم شستن و براش از مکه آوردن رو  سر کنه . 

دخترک سخت به دنیا اومد وقتی هم که اومد مرده بود. یعنی نفس نداشت . تو دستگاه میزارن .

تا دو سه ماه پیش مامانش هست بعد مامانش میره بیمارستان . 

دیدار دوباره میشه زمانی که دخترک راه رفتن رو یاد گرفته و با لباس عروس کودکانه میره دیدن مامانش .

وقتی به دنیا اومد همهمی ترسیدن به آقاجونش بگن که نوزاد دختر هست. حاج حسین  پیرمرد بسیار دیکتاتوری بود. و حتی دختران خودش سالی یک یا نهایت دوبار می تونستن بیان خونش . نوه هایی هم که دختر بودن رو اصلا یادش نمی موند . بس که راه نمیداد به خونش .

با ترس و لرز نمی دونستن چی بگن . که مادر جون دخترک خیلی آروم دخترک رو می بره پیش حاج آقا و میگه حاج آقا بگیر دخترت رو که شبیه خودت هست. 

همه از ترس منتظر یه اتفاق بد بودن . حاج حسین برای اولین بار دختری رو تو آغوشش میگیره و می خنده . اون دختر تنها دختری میشه که تا آخر عمر حاج آقا نگرانش هست وهمه جا باید حواسش بهش باشه .

حاج آقا فقط با خانمش غذا می خورد . اگر کسی میخواست بره خونش باید قبلش اجازه می گرفت. 

اما دخترک  که اومد باید کنار حاج آقا می نشست . حتما باید گوشت می خورد . هر وقت که می خواست  می رفت خونه حاج آقا. همه باید روسری سر می کردن . همه  دخترا باید از جلو چشم حاجی دور می بودن . همه باید می گفتن چشم . دخترک اصلا  روسری سر نمی کرد. هیچ قانونی رو هم رعایت نمی کرد. حاج حسین بد اخلاق و دیکتاتور فقط لبخند می زد . 

حاج  حسین حتی تو راسته بازار هم از دخترک می گفت.پیر مردها  همه ماجرای حتی مریض شدن  دخترک رو هم می دونستن .  حاجی عادت داشت هر هفته حتی اگه دخترک عطسه می کرد باید یه خانم پیرزن خوش نفس  می اومد و برای دوری از چشم زخم تخم مرغ می شکست . و وای به روزی که کسی از دخترم تعریف می کرد. حکم قتلش صادر میشد.

برای دخترک هر  روز هم تو یه صندوق کوچیک پس انداز می  کرد.هم بهش پول تو جیبی جدا می داد . فقط کسی نباید نزدیک دخترک میشد. این خط قرمز حاجی بود . حتی پسر عمو و عمه و اینا . همه کارهایی که می کرد حسادت بقیه بیشتر می شد. 

یه روز حاج حسین 7-8 تا عروسک بغلش بود میومد. همه یه جوری نگاش می کردن . بعد که دیدن دخترک همراهش هست فهمیدن این همون دخترک معروفه که حاجی  خیلی حواسش هست. 

حاج آقا حتی می نشست با دخترک مشق شب می نوشت تا بلکه دخترک درس بخونه . قبل از فوتش براش وسایل خونه و فرش و اینا  گرفت  ماشین خرید . حتی به مامانش مغازه داد تا مبادا دخترک و خواهراش تو هزینه هاش بعد حاجی  مشکلی داشته باشن 

دخترک بعد از 20 سال هنوز هر سال براش مراسم میگیره . هنوز میره سر خاکش براش حرف می زنه . 

آقا جون اگر بود دخترک  حتما احساس یه پرنسس رو داشت 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.