جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

هو الطبیب


پرنده ای بودم که مرا سنگ زدند

زخم بالم را که می بستی

عاشقم شدی


  

1 بعید می دانم تو قبلا عاشق شده باشی

 یا شاید هم شدی

نمی دانم

می دانم هیچ کس مثل من نمی تواندتو را  حواس پرت کند.



2  خسته ام بس که سالها در تنگناهای دوست داشته شدن  که قرار گرفتن خودم را به گیج بودن زدم و رفتار های کودکانه کردم. هر کاری کردم تا ازمن دور شوند همه آدمهایی که دوست نداشتم من را دوست داشته باشن. ( بس که من خوبم)

متهم شدم به اینکه دلبرانگی بلد نیستم . متهم شدم که ظرافت زنانه را ندارم . و اصلا خیلی بی معرفتم . خیلی سنگ و سخت هستم .

شاید هم همین است . اما درون من دخترکی است که دل بردن برایش کاری ندارد . اما هر دلی برایش اهمیت نداشت که ببرد.

دخترکی است که نگاهش  گاهی متفاوت میشود. آنقدر که اگر هواسش نباشدممکن است دردسر ایجاد کند.  اما مراقب است.



زمانی یک  نفر  می گفت من کلی شعر گفتم  برات و می خوام چاپ کنم . بهش خندیدم .

می گفت سر پل عابر پیاده با صدای بلند فریاد زده که منو دوست داره . بهش خندیدم.

می گفت کسی اندازه من تو رو دوست نداره . بهش خندیدم . گفتم همه همینو می گن. اما یه روزی یکی منو بیشتر از تو  و همه آدما دوست داره .

می گفت امیدوارم به این درد مبتلا بشی . باز هم خندیدم .


مبتلا شدم آیا ؟؟؟

روزی هزار بار از خودم می پرسم این سوال عجیب را .



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.