این نامه را یوسف فقط بخواند
من تو را یوسف دیدم آن هنگام که همگان تو را فرعون می دانستند.
چه فرقی می کند یعقوب باشم یا زلیخا ؟ که هر دو محکوم به انتظار شدند و هر دو برای عشق .
و از واژه انتظار دردم می آید.پس به رسم قرآن قسم می خورم . سوگند به انتظار که کشنده است .
تو که نیستی حالا شبیه زنانی شده ام که بی هوا دستان خود را برای یوسف بریدند . تو که نیستی دلم را می برم . به خودم میایم.....
بی دل شدن حکایت ها دارد.
1. همایون شجریان باید بخونه .سه تار با چاشنی دیوونگی رو باید سهراب پورناظری بزنه . مولانا رو بخونم و هر بیت رو مزه مزه کنم . صدای آب رو گوش بدم. هوا باید سرد باشه . دامن ضخیم مدل burberry بپوشم . کلاه فرانسوی که مامان نمی دونه کجا گذاشته رو پیدا کنم .تسبیح ام رو بردارم . ذکر یونسیه بگمو ....
نه.... هنوز حالم خوب نیست . تا تونباشی نبض دلم درست نمیزنه .
2.وقتی قربان صدقه ات نروم این زبان را می خواهم چکار ؟
وقتی نبینمت این چشمها برای چه آفریده شده اند؟ اصلا" "شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟""
نبودنت را نمی گذارم کسی بفهمد فقط هر لحظه در دلم شورشی برپاست .
3. امروز پر شدم از نوشتن .
از چی ؟ نمی دونم
باید دستم رو رها کنم چشمامو ببندم . خودش بنویسه .
این خطرناک ترین نوع نوشتن هست.
نانوشتنی هایی نوشته می شه که اخر و عاقبتش معلوم نیست .
کاش می شد حرف زد
روبروت کسی نشسته باشه که بی هیچ ترسی نگاش کنی و حرف بزنی .
بمیره هر چی ترس تو دنیا هست.