جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

هوالمحبوب

این نامه را یوسف فقط بخواند 


من تو را یوسف دیدم  آن هنگام که همگان تو را فرعون می دانستند.

چه فرقی می کند یعقوب باشم یا زلیخا ؟ که هر دو محکوم به انتظار شدند و هر دو برای عشق .

و از واژه انتظار دردم می  آید.پس به رسم قرآن قسم می خورم . سوگند  به انتظار که کشنده است .

تو که نیستی حالا شبیه زنانی شده ام که  بی هوا دستان خود را برای یوسف بریدند . تو که نیستی دلم را می برم  . به خودم میایم.....

بی دل شدن حکایت ها دارد.






  

1. همایون شجریان باید بخونه .سه تار با چاشنی دیوونگی رو باید سهراب پورناظری بزنه . مولانا رو بخونم و  هر بیت رو مزه مزه کنم . صدای آب رو گوش بدم. هوا باید سرد باشه . دامن ضخیم  مدل burberry  بپوشم . کلاه فرانسوی  که مامان نمی دونه کجا گذاشته رو پیدا کنم .تسبیح ام رو بردارم . ذکر یونسیه بگمو ....

 نه.... هنوز حالم خوب نیست . تا تونباشی نبض دلم درست نمیزنه .


2.وقتی قربان صدقه ات نروم این زبان را می خواهم چکار ؟

وقتی نبینمت این چشمها برای چه آفریده شده اند؟ اصلا" "شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟""

نبودنت  را نمی گذارم کسی بفهمد فقط هر لحظه در دلم  شورشی برپاست .


3. امروز پر  شدم از نوشتن .

از چی ؟ نمی دونم

باید دستم رو رها کنم چشمامو ببندم . خودش بنویسه .

این خطرناک ترین نوع نوشتن هست.

نانوشتنی هایی نوشته می شه که اخر و عاقبتش معلوم نیست .

کاش می شد حرف زد

روبروت کسی نشسته باشه که بی هیچ ترسی نگاش کنی و حرف بزنی  .

بمیره هر چی ترس تو دنیا هست.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.