بیشتر از یک سال هست که ننوشتم اینجا
هر بار اتفاق های عجیب
هر بار معجزه
هر بار دل شکستن
انگار فقط وقت دل شکستگی آدمو وادار به درد و دل کردن می کنه
یک سال گذشت
امسال هم رفتم کربلا
ماجرای شالی که با بغض من بهم داده شد
آبی که امسال خورده نشد
و آقایی که امسال زیاد دیدمشون
و دردی که برای مداوا رفتم اما وخیم تر شد و برگشتم
مبهوتم در برابر اینهمه عجیب بودن
نخواستن برای من و شرایط ایجاد کردن
مبادا اندک اعتقاداتم از دستم بره
آقا جان ماه و مظلوم و بزرگم
حواستان به من نبود و بیمار شدم
به خدا بعیده از شما
من پناه آورده بودم
منتظر جوابتان هستم
دوستتان دارم