جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

هوالحبیب

بی قرارتوام و در ...

دخترک را سرگرم هر کاری می کنم باز بهانه جویی دارد نمی داند چه می خواهد فقط بی قرار است.شاید هم می داند اما نمی تواند بگوید. باید در دعا ها فرازی بگذارند که اللهم العن به تمام دردهای ناگفتنی و تا قیامت لعن کنن تمام گفتنی های نا گفتنی پر درد را 

باید دست دخترک را بگیرم بنشانم روبروی خودم و الکی حرف بزنم تا مجبور شود به حرف زدن . از لابه لای حرفهایش دردش را شاید فهمیدم .

پ.ن1: قدیما هر وقت خیلی مستاصل می شدم دو  شنبه یا سه شنبه می رفتم امامزاده محمد  . مطمئنم کسی در آن اطراف نمی شناسد مرا مخصوصا که با لباس غیر اداری هم باشم . 

پ.ن2: الان امامزاده محمد  خون من خیلی پایین امده و شاید هفته بعد  برم .

سر مزار یه شهید که نمی شناسم بشینم و دل سیر گریه کنم و اصلا فریاد بزنم که خدایا به آبروی این آدمای عزیز مراقب باش من دلم خطا نره و اصلا هر چی هست بمونه تو همین دلم . مبادا ابراز کنم . 

پ.ن3: و اصلا می خوام یه کار خطرناک کنم . هر  آشنایی را همان جا دیدم هر چی تو دلم بود رو بهش بگم . یا اصلا هر چی شنیدم رو همون جا بزارم بیام 

یه حجم از فضا ایجاد کنم که بعد اومدنم  هیچ چی ازش رو با خودم نیارم و همون جا بزارم . هیجان انگیزه و وااااای که چه ریسکی می کنم . 

زندگی خیلی آروم همون مردن هست . یه جایی باید شوک داد به زندگی . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.