جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

هوالرئوف

جنگ بود و   بوی باروت و عطر گل های پرپر در کنار اتوبوس های ایران پیما با دود اسپند و بلندگو هایی گه "ای لشگر صاحب زمان آماده باش آماده باش " را مدام فریاد
می زنند. 

من ایستاده ام روبرویت و بی اعتنا به نگاه دیگران و با گستاخی پر غروری در برابر چشم  غره های مادرت چفیه ات را می بویم و برایت شعر  می خوانم .

تو مثل کوه نجیبانه سر به زیر  انداخته ای و گوشه چادرم را گرفته ای و می گویی .....

اتوبوس حرکت کرد .

من زنده نبودم .

فقط می دانم بعد تو همه چفیه ها را می بویم 

و 

گلی گم کرده ام می جویم او را .....

( برای همه لیلی های سرزمینم که جنگ معنی دیگری برایشان دارد) 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.