جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

باز کن آن چشمهایت را

1.    به تمام داستانهایی که برایت می نویسم فکر می کنم 

شاید تو همان پادشاه قدرتمند ، باهوش و با ظاهری بی رحم و اخمو ی  بغداد هستی و من شهرزادی شده ام که هزار و یک قصه را هزار و یکشب  برایت می کویم .

اولش هر  دلیلی داشته باشد مهم نیست 

اما آخر این قصه ها تو عاشقم می شوی .



2.    دوستت دارم  شبیه خواب بعد از خستگی 

دوستت دارم  شبیه لحظه وابستگی 

فریدون آسرایی چه زیبا می خواند این  را 

اجازه

1. بیزارم از تمام آدمهایی که بی اجازه دوستم داشتند. که این بی اجازه بودن سالها عذابم داد. 

بیزارم از تمام آدماهایی که حتی لبخند ، جواب پیام ، یا هر رفتار کوچکی از من ندیده اند ولی دوستم دارد. لعنتی ها من باید یه نشانه ای داشته باشم تا بدانی می توان دوستم داشته باشی یا نه ؟ 

بیزارم از آن دسته افرادی که هنوز چایی نخورده پسر خاله می شوند. هنوز حرفی نزده ام ابراز دوست داشتن و واله و شیدا شدن می کنن. 

بیزارم 

بیزارم 

بیزارم از تو 

آری از تو 

تو که نمی گویی دوستم داری . تو که نمی گویی خاطرت جمع . تو که جرات نمی دهی به من تا بگویم دوستت دارم . بیزارم از تو . 



2. تو مردی هستی ، 

جدی 

اخمو 

زیرک 

و کمی لجباز!!!

و من تنها دختری هستم که می توانم تمام  این معادلات را در تو بهم بزنم!!

تب گل های داوودی

1. بعد این همه سال خودم جنسم را می شناسم دیگر.نزدیک شدن به آتش حتما تو را می سوزاند و بعید می دانم در مقابل آتش آسیب نبینی . 

می دانم مبتلا شوی چه می شود . شاید با من دنیا را متفاوت تر ،پرشور تر و ... ببینی  اما نگرانت میشوم . مثل افسانه ققنوس خودت را می کشی و دوباره از خاکسترت زنده می شوی . 

شاید هم تب کنی . تب گل های داوودی 

یا  شاید وقتی افسون من شدی ...

اگر تو تاب نیاوری چه ؟ من می مانم و عذاب وجدان ابدی .

چاره ام این بود . وقتی فهمیدم  کمی دوستم داری   به ناچار  رفتارهای متناقض کردم  و به عمد نگاهت را اعتنا نکردم و خودم را به رفتارهای نوجوانی و کودکانه مبتلا کردم. 


2.

آتش دختری بود سرکش و بی پروا 

همه را می سوزاند 

هر روز شعله هایش بیشتر میشد 

ابراهیم آمد 

در گوش اتش نجوایی کرد 

دنیا گلستان شد 


نقطه ضعف

هرآدمی در هر شرایطی دچار نقاط ضعف مختلف می شود . 

روزهای پر ماجرایم را دیدی ولی نقطه ضعف من را متوجه نشدی  در هیچ شرایطی

بگذار داستان بگویم 

جبرئیل در شب معراج تا یه مرحله خاصی تونست با پیامبر بالا بره بعدش دیگه نتونست و خود پیامبر اجازه داشت به خدا نزدیکتر از همه حتی فرشته مقرب بشه. 

نعوذبالله نه تو خدایی و نه من پیامبر 

اما هرکی می تونه تا یه مرحله ای بهت نزدیک بشه بیشتر از اون مرحله  ناخودآگاه واکنش نشون میدم . یادت باشه این واکنش فقط برای آدمایی که برای من معمولی نیستن . حتی پدر و مادرو ...(شاید نوعی بیماری روانی باشه ولی من اینم )


خدا دانایان را دوست دارد

دانایی ات مرا به سادگی  ترغیب می کند 

دلواپسی ات مرا به حواس پرتی مشتاق تر 

و تو می مانی و عذاب وجدان که بروی یا بمانی و مراقبم باشی