جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

هو الانیس


روز قیامت حساب من با همه فرق دارد.

آن روز میایی و روبروی من مینشینی . برایت از سختی های دنیایم می گویم. برایت از خنده های دنیایم می گویم. همه داستانها را خودم مو به مو روایت می کنم . با اینکه می دانم همه را می دانی اما لذت تعریف کردن را برای من بگذار.

داشتم می گفتم .آها .

همین طور که تعریف می کنم به یه جایی می رسم که دوباره لکنت می گیرم. تو ماهرانه به من آب می دهی و کسی نمی داند وقتی که لکنت دارم یا وقتی می ترسم یادم می رود نفس بکشم و ... باید آب بدهند.  آب را که خوردم شروع می کنم به حرف زدن اما اینبار علاوه بر دهانم چشمانم هم  همراهی می کنن. لطفا اشکهای من را پاک نکن . بگذار دل سیر گریه کنم.

میبینی چقدر قلبم داغ شده . به تو می گویم جهنم این شکلی است که از درون آتش بگیرم؟ می بینی  آتش درون من را.

تو فقط می گویی نه  . اما لطفا بیشتر توضیح بده . 

دستت را روی پیشانی ام بگذار. آرام تر و زودتر به خواب می روم . می خواهم تا ابد بخوابم.

خدایا این تنها ماجرای من و توست در روز قیامت. یادت باشد لطفا .


 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.