سراسیمه بودم وقت آمدن . می دانستم باید به سوی شما فرار کنم از همه دوست نداشتنی هایم. با همه بدی هایم
آمدم که درمان شوم.
آمدم آرام بگیرم.
قرارمان این نبود.
مبتلا شدم .
من با دل آمدم.
بی دل برگشتم.
بی قرار شدم.
همه چیز جا ماند در ظهر آن روزبزرگ در سرزمین خودت و در برابر چشمان خودت .
از شما اگر درد هم رسد دوست دارم
اما
من را نجات بده از استیصال و درماندگی .
نخواه که با هر بار سلام بر حسین دلم آشوب شود که ای واااااای بر من .