جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

جعبه یواشکی ها

با همچون تویی قصه ها توانم نوشت ... (شاملو)

انقلاب درونی با سرنوشت نا معلوم



اگر حرفی به تو ناگفته ام جانا !!

دلیلش ترس بوده 

نمی دانی 

 من چنان آتشی ام  تا کنون  ندیده چشمانت که مانند  شعله ای سر میکشم  از گریبانت 


و ازین آتش رها خواهم تو را 


  احساس حتی اگر ممنوعه باشه باز هم احساسه . فقط میشه ابراز نکرد یا بیان نکرد. ولی نمیشه از بین برد . چون به عمد ایجاد نشده که . خودش بوجود اومده .

احساس ممنوعه مثه بچه ناخواسته می مونه شاید . همون جور دردسر ساز ، ناخواسته ،و چاره ای نیست جز اینکه بزرگش کنی . یا اینکه بکشیش . 

قتل نفس یه  جنین حتی یک ماهه گناهه . قتل احساس اگه گناه نیست پس چرا این همه عذاب روحی و جسمی داره ؟

چاره چیست؟ 

این درگیری ذهنی خیلی ها که من میشناسم بوده و هست . و اصلا اصلا اصلا ربطی به مشخصات فردی نداره . می تونه یه آدم خیلی مذهبی یا خیلی بی مذهب یا یک پزشک ماهر یا یه شخص نظامی یا استاد دانشگاه یا هر آدمی که از نظر ما غیر ممکنه براش چنین احساسی می تونه باشه .این زشت نیست بعید هم نیست اصلا برخلاف باور عموم جامعه و مخصوصا قشر سنتی جامعه بد نیست. چون احساسه . (البته من فقط اینجا می تونم راحت بگم وگرنه اولین نفر خانواده ام حکم قتل منو صادر می کنن)

اما و اما 

این احساس رو چه طور مهار کرد یا چطور رام کرد مهمه .

گاهی می تونه دریچه بزرگی رو به زندگی باز کنه . گاهی می تونه رسوایی بزرگی به بار بیاره . من شخصا خیلی دوست دارم داستان این احساس های ممنوعه رو بدونم . اون تعدادی هم که می دونم  برام جالب بوده و باعث شده خیلی بهش فکر کنم . 

هر انقلابی نیاز به مراقبت داره تا آسیب نبینه و آسیب نزنه . 

شاید بعدا حوصله داشتم بیشتر درموردش گفتم 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.